گذشت زمان حتی تا به الان خیلی از چیزها را از ما گرفته و برای ما بدست آورده است
اما اینکه حال چه می خواهم و چه خواهیم کرد مهم است
الان من(مجتبی ) و زینب داشتم به وبلاگ های بچه ها سر می زدیم دیدم خیر سرمون یه مشت نویسنده ها وبلاگشون شده چی!
به قول زینب یا طنز کردیمش یا شعر از این و اون می ذارم(حالم از شعر به هم می خوره)
اما آینده براستی هر کدام از ما را به کجا خواهد کشاند
خودمم مثل ارنست همینگوی مطمئنم نمی تونم با عمران به خاطر روحیات خشنش کنار بیام و دنبال کار دیگه ای میرم( نویسندگی حتما میرم)
زینب که الان بغل دستمه و هی داره میگه وبلاگ منه ننویس آینده ای که براش دارم استاد دانشگاهیه ( الان شدیم دو تا نویسنده توی آینده )
مهلا شیخ حسنی هم فعلا در گیر و دار انتخاب رشته ی دانشگاهه بره تهران رو ببینه میگه ادبیات چیه!(البته شما نویسنده ی خوش فکری هستید )
کیارش حسینی که سرگم طراحی مدار برق میشه و ی شب با برق پیش جبرئیل داستان می نویسه !
سعید فراهانی هم که مثل من از عمران نفرت داره و این روزها خدا بخواد خودکشی میکنه !
ساره محمدی که دکتر شده و توی داروخونه به مردم بجای دارو قرص ایکس میده که (روح)مردم رو شاد کنه!
سمیه ابراهیمی سرگرم نظرات کلاسیک فیزیک شده و داستاناش به فرمول تبدیل شده !
سپیده زنگنه هم ی روز با نوشتن برنامه ی خاص میره شرکت مایکروسافت از خوشی زیاد یا غش میکنه یا یادش میره داستان چیه !
الان من و زینب هم از همین الان از اریکیه داستان نویسی (گوشه ی های تشک رو می بوسیم )و به نفع شما جوانان عزیز این مرز و بوم کنار می رویم امید است بتوانیممممممم از این بعد داستان بنویسمممممممم
1- خدایش حریم شخصی رو دارید من ( مجتبی ) توی وبلاگ زینب !
2- خواهرم خرج زیاد شده روزه هم بودی کم حرص بخور و بگو وبلاگ منه !
3- از دوستان عزیزی که از خانم ها و آقایانشون فاکتور گرفتم معذرت می خوام(بخنیدید)
4- شوخی بود توی آینده جنگ جهانی سوم که فکر کنم توی دوشنبه ی آینده باشه همه می میریم و دیگه ...
نویسنده : مجتبی
نظریات هر دومون(فحش هاش رو به زینب بدید )